نیازمان به تعمیرکار !!!!!
ابتدا به مناسبت روز دانشجو به سهم خودم این روز که به معنای واقعی روز ترویج تفکر نسل محقق و پژوهشگر در راه احقاق آرمان های اسلامی و انقلابی می باشد را خدمت تمامی بزرگواران خصوصا دانشجویان محترم تبریک و تهنیت عرض می کنم و بابت تاخیر آن پوزش می خواهم.
امروز بر اساس معمول که هر پدری دوست دارد در طول هفته یک بار هم که شده دنبال فرزندش برود و او را از مدرسه بیاورد من هم امروز وقت را غنیمت دانستم و رفتم دنبال فرزندم، وقتی جلوی مدرسه رسیدم چند قدم جلوتر از محل ایستادم مغازه ای توجه ام را به خود جلب کرد که مورد توجه؛ نصب تعدادی قفس پرنده بود برای دیدن خلقت های خداوند به تماشای قدرت خدا ایستادم در این میان یک جوان که با سر و وضع بسیار شیک و اتو کشیده مشغول صحبت با یک آقایی بود که این آقا لباس کار بر تن داشت و استاد کار نقاشی اتومبیل بود (البته در آخر متوجه این موضوع شدم) اما خواندن پرنده های داخل قفس خیلی زیبا بود و توجه هر رهگذر را به خودش جلب می کرد و من هم از این حس زیبا مستثنی نبودم.
اون آقای شیک پوش که بوی ادکلنش چند متری اون طرف تر هم احساس می شد با آقا سعید(استاد کار) بر سر نحوه تعمیر ماشینش بحث می کردند البته ناگفته نماند قیمت ماشین این آقا پسر چند ده میلیون (88میلیون) بود.
از آن جایی که توجه خودم را بیشتر معطوف خواندن پرنده گان کرده بودم اما از طرفی صدای اخبار گوی رادیو پیام هم به گوش می رسید که عنوان کرد در مزر شلمچه 37 پرنده ی خونین بال دوران دفاع مقدس از طرف عراقی مبادله گردید. این آقا پسر رو کرد به آقا سعید گفت: جوون های این مملکت را بردند به کشتن دادند و همون جا دفن کردند حالا هر روز به بهانه های مختلف جو این کشور که تازه دارد با دولت جدید نفس می کشد متشنج می کنند؛ اینجا بود که یاد یک حکمتی افتادم و آن این بود:
روزی دو نفر که ظاهرا سنشان 60 ساله بود در یک پارک قدم می زدند و با هم گرم صحبت و غرق شادی بودند. این صحنه باعث شد که جوانی که بر روی صندلی پارک نشسته بود و مشغول تماشای مناظر خدایی بود به رفتار این دو نفر جلب شود و رفت جلو با کمال ادب و احترام پرسید آقایان می شود یک سوال بپرسم؟ هر دو به هم نگاه کردند و یکی از آن ها به پسر جوان گفت بفرما باباجون: می شود سوال کنم شما با هم چه نسبتی دارید؟ جواب شنید که: دوست هستیم و سی سال هست با هم رفاقت داریم در ادامه این جوون پرسید؟ راز ماندگاری این سی سال رفاقت در چیست؟ اون آقا که خیلی اهل معرفت بود در جواب گفت: پسرم ما از آن نسلی هستیم که هر چه خراب می شد آن را تعمیر می کردیم نه این که آن را تعویض کنیم !
خلاصه دلم تحمل نکرد و وارد بحث شدم و از آن آقا پسر پرسیدم آقا شما چند سالتونه؟ خیلی با ادب گفت داداش من متولد سال 1359 هستم و پدرم جانباز و جنگ دیده است خیلی راحت بگم با این برنامه ها آشنا هستم و در ادامه از آقا پسر پرسیدم چرا در بین این همه تعمیرکار خوب و مدرن در این شهر بزرگ و شلوغ به سراغ این آقا آمدید؟ گفت: داداش کار این آقا بیست است همه از کارش تعریف می کنند اینجا بود که گفتم پس ایشان کار بلد و اهل تعمیرکاریست و اهل تعویض کاری نیست در جواب گفت: سر در مغازه این آقا نوشته تعمیرگاه گفتم: آفرین، آیا شهدا رفقای کمتر از این آقا که شما از میان این همه تعمیرگاه به سراغش آمدید؛ هستند؟ در این هنگام بود که گفت یعنی چی؟ چه ربطی داره؟ و در جوابش آن حکمت را گفتم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و براش گفتم شهدا رفقای تعمیرکاری هستند که هر از گاهی برای تعمیر کردن روحیات خراب ما به دیدارمان می آیند و در دنیایی که خیلی متلاطم و خصوصا در این روزها که غوغایی برپاست و خیلی ها سرمست توافق ژنو هسنتد؛ آمده اند...
در پایان حرف هایم این جوون خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود رو کرد به من و گفت: حاج آقا آتیشم زدی، از درون گر گرفتم حالم بد شده ازش عذر خواهی کردم و با گلویی بغض گرفته محل را ترک کردم و چند لحظه بعد صدایی توجه ام را جلب کرد که می گفت: حاج آقا؟ حاج آقا وایستید بگو من چه کنم؟
گفتم چی چه کار کنی؟ گفت: آرومم کن و براش گفتم برو پیش دوستان شهید پدرت و رفت تا اینکه قبل از نماز مغرب زنگ زد و گفت: گلزار شهدای امام زاده محمد (ع) هستم..................